برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۶۶ □ قصه‌های بهرنگ
 

قراول‌ها کرده بود و دهن وزیر را بسته بود که چیزی درباره‌ی کشته شدن پسر بزرگش نگوید…

✵✵✵

همه‌ی قصه‌گوها می‌گویند که «قصه‌ی ما به سر رسید». اما من یقین دارم که قصه‌ی ما هنوز به سر نرسیده. روزی البته دنبال این قصه را خواهیم گرفت …

۱۳۴۵