برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۳۰ □ قصه‌های بهرنگ
 
 
عروسکی همقد اولدوز.
آواز بچه‌های قالیباف
 

دو سه روز بعد دده‌ی یاشار آمد. چنان مریض بود که صبح تا شام می‌خوابید و زار می‌زد. کلثوم و یاشار برایش دکتر آوردند، دوا خریدند. ننه‌ی یاشار دیگر نمی‌توانست دنبال کار برود. در خانه می‌ماند و از شوهرش و اولدوز مراقبت می‌کرد. گاهی هم روشور درست می‌کرد که زن‌های همسایه می‌آمدند ازش می‌خریدند یا خودش می‌برد سر حمام‌ها می‌فروخت.

یاشار قالیبافی می‌کرد. خرج خانه بیشتر پای او بود. وقت بیکاری را هم همیشه با اولدوز می‌گذراند. چند روزی حسرت عروسک سخنگو را خوردند و به جست‌وجوهای بیهوده پرداختند. آخرش قرار گذاشتند عروسک دیگری درست کنند و زود هم شروع به کار کردند.

اولدوز سوزن نخ کردن و برش و دوخت را از ننه‌ی یاشار یاد گرفت. ازاینجا و آنجا تکه پارچه‌های جورواجوری گیر آوردند و مشغول کار شدند. یاشار خرده‌ریز پشم و این‌ها را از کارخانه می‌آورد که توی دست‌ها و پاهای عروسک بتپانند. می‌خواستند عروسک را همقد اولدوز درست کنند. قرار گذاشتند که صورتش را هم یاشار نقاشی کند. اعضای عروسک را یک‌یک درست می‌کردند و کنار می‌گذاشتند که بعد به هم بچسبانند. برای درست کردن سرش از یک توپ پلاستیکی کهنه استفاده