برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
عروسک سخنگو ● ۱۲۳
 

زن بابا گفت: نامزد پری برگشته؟

زن‌برادر گفت: آره. همین فردا عروسی راه می‌افتد.

آن‌وقت رو کرد به پری و تو صورتش خندید.

 
آیا هرگز خواهد شد کسی بداند
زن بابا چه بلایی سر اولدوز آورده؟
 

شام که خوردند زن بابا پا شد شروع کرد به جمع‌وجور کردن اسباب سفر و لباس‌هاش و چیزهای دیگری که لازمش بود. در صندوق‌خانه که باز شد، چشم یاشار افتاد به اولدوز که به پشت خوابیده بود و دهنش را با پارچه بسته بودند.

ننه‌ی یاشار گفت: این دختر چه‌اش است؟ شام هم که چیزی نخورد.

زن بابا گفت: مریض است. بهتر است چیزی نخورد.

کلثوم گفت: چه‌اش است؟

زن بابا گفت: دهنش تاول زده.

کلثوم و زن بابا توی صندوق‌خانه حرف می‌زدند. برادر زن بابا دم در صندوق‌خانه نشسته بود، حرف‌هاشان را شنید و در را نیمه‌باز کرد و اولدوز را دید و رو کرد به بابا، گفت: پس این دختره را هنوز نگه‌داشته‌اید، خیال می‌کردم…