برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۰۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
عروسک سخنگو ● ۱۰۵
 

یک کاری می‌کنی که یکهو تکان بخورد، یکی دو تا از پرهاش بیفتد. آن‌وقت آن‌ها را برمی‌داری می‌آری می‌دهیم به یاشار. می‌خواهد بگذارد لای کتاب‌هاش.

خرگوش گذاشت رفت. کرم شب‌تاب گفت: این همان طاووس خودپسند است؟

عروسک گفت: آره.

یاشار گفت: خیلی به پرهاش می‌نازد.

کرم شب‌تاب گفت: رفیق یاشار، عروسک خانم را می‌بینی چه لباس‌های رنگارنگ و قشنگی پوشیده! همه‌جاش زیباتر از طاووس است اما یک‌ذره فیس و افاده تو کارش نیست. برای همین هم است که اگر لباس‌هاش را بکند دور بیندازد، بازهم ما دوستش خواهیم داشت. این هیچ‌وقت زشت نیست. چه با لباس‌هاش چه بی لباس‌هاش.

یاشار در تاریک‌روشن وسط درختان، دستی به وصله‌های سر زانوی خود کشید و نگاهی به آستین‌های پاره و پاهای لخت و پاشنه‌های ترک ترک خود کرد و چیزی نگفت.

عروسک گفت: یاشار، خیال نکنی من هم مثل طاووس، اسیر لباس‌های رنگارنگم هستم. این‌ها را در خانه تن من کرده‌اند. آخر من در خانه‌ی ثروتمندی زندگی می‌کنم. عروسک سخنگو خانه‌ی ما را خوب می‌شناسد…

عروسک تکه‌ای از دامن پیرهنش را پاره کرد و دست یاشار را بست. پا شدند که بروند، کرم شب‌تاب گفت: من همین‌جا می‌مانم که رفیق خرگوش برگردد. دنبالتان می‌فرستمش.