✵ | شبهای تاریک جنگل |
✵ | و |
✵ | کرم شبتاب |
یاشار داشت توی تاریک جنگل را نگاه میکرد که چشمش افتاد به روشنایی ضعیفی که از وسط گیاهها یواشیواش به آنها نزدیک میشد. به عروسک گفت: عروسک خانم، آن روشنایی از کجا میآید؟
عروسک نگاه کرد و گفت: کرم شبتاب است. او کرم مهربانی است که توی تاریکی نور پس میدهد. مثل اینکه میآید پیش ما. نمیخواهد ما توی تاریک بمانیم.
عروسک و یاشار آنقدر صبر کردند که کرم شبتاب نزدیک شد و سلام کرد.
عروسک گفت: سلام، کرم شبتاب. کجا میخواهی بروی؟
کرم شبتاب گفت: داشتم توی تاریکی جنگل میگشتم که صدای شما را شنیدم و پیش خود گفتم «من که یککم روشنایی دارم، چرا پیش آنها نرم؟»
عروسک تشکر کرد و یاشار را نشان داد و گفت: برای زخم یاشار مرهم درست میکنیم. پسر خوبی است. باش آشنا شو.
یاشار و کرم شبتاب گرم صحبت شدند. یاشار از مدرسه و قالیبافی و ننه و ددهاش به او گفت، و او هم از جنگل و جانوران و درختان و شبهای تاریک جنگل. عروسک گنده هم مرهم را کوبید و حاضر کرد. بعد رفت از