برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۰۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۲ □ قصه‌های بهرنگ
 

عروسک گفت: خیلی هم خوب می‌شناسم. همه‌اش فیس و افاده می‌فروشد، پز می‌دهد.

یاشار گفت: عروسک سخنگو ما را برد پیش او که باش صحبت کنیم اما او همه‌اش از خودش گفت.

عروسک گفت: عروسک سخنگو شما را پیش او برده که با چشم خودتان ببینید خودپسندها چه ریختی‌اند.

یاشار گفت: بش گفتم از پرهاش یکی دو تا بدهد بگذارم لای کتاب‌هام، نداد. گفت که پرهاش به آن ارزانی‌ها هم نیست که من گمان می‌کنم.

عروسک گنده همان‌طور که برگ و گیاه را می‌کوبید گفت: بی‌خود می‌گوید. همین روزها وقت ریختن پرهاش است. آن‌وقت هرچقدر بخواهی می‌توانی برداری.

یاشار گفت: راستی؟

عروسک گفت: طاووس هرسال همین روزها پرهاش را می‌ریزد.

یاشار گفت: آن‌وقت چه ریختی می‌شود؟

عروسک گفت: یک‌چیز زشت و بدمنظره. بخصوص که پاهای زشتش را هم دیگر نمی‌تواند قایم کند.