برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
عروسک سخنگو ● ۹۹
 

در آری بدهی به من؟

اولدوز حواسش بیشتر پیش عروسک‌ها و جانوران بود و به حرف‌های طاووس کمتر گوش می‌دادم؛ بنابراین زودتر از یاشار دید که عروسک سخن‌گو صداشان می‌زند. عروسک جلدش را انداخته بود و دیگر کبوتر نبود. اولدوز نگاه کرد دید یاشار بدجوری پکر است.

گفت: یاشار بیا برویم پایین. عروسک سخن‌گو صدامان می‌کند.

طاووس را بدرود گفتند و پر کشیدند و رفتند پایین. طاووس تا آن لحظه دمش را بالا نگه‌داشته بود و از جاش تکان نخورده بود که مبادا پای زشتش دیده شود. وقتی دید بچه‌ها می‌خواهند بروند، گفت: خوش‌آمدید. امیدوارم هر جا که رفتید فراموش نکنید که از زیبایی من تعریف کنید.

 
✵ آشنایی با سارا و دیگر عروسک‌ها
 

عروسک سخن‌گو دستی به سروصورت اولدوز و یاشار کشید و از جلد کبوتر درشان آورد. عروسک ریزه‌ای قد یک وجب روی سنگی نشسته بود. عروسک سخن‌گو به او گفت: سارا، دوستان من این‌ها هستند، اولدوز و یاشار.

یاشار و اولدوز سلام کردند. سارا پا شد. بچه‌ها خم شدند و با او دست دادند.

سارا گفت: به جشن ما خوش‌آمده‌اید. من از طرف تمام عروسک‌ها