کارخانههای «میتسوبیشی» را در تربت حیدریه و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران؛ و آنوقت در شهر کرمان کره گیر نمیآوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همهی اینها را من تجربه کردهام. بله از آن دهات به این شهرها میگریزیم. به جنگل تُنُک شهرها و به چه کاری؟ به ماشین پایی، به فروش دسته چک خوشبختی(!) یا خیلی که کاری باشیم، به کار گل؛ و مزد چهقدر؟ ناهار بازار ساختمان که باشد، روزی هفت تا ده تومن. مزدی که در ممالک صنعتی به یک ساعت کارگل میدهند.
درست است که این جوری شهرنشینی به هر صورت دارد وسعت مییابد امّا در کدام عهد شنیده اید که شهر بی روستا بتواند دوام بیاورد؟ اینطور که ماییم، به زودی در سراسر مملکت به جای شهرها یا روستاها، انبارهای قراضهای از ماشین خواهیم داشت. هر کدام درست شبیه «جنک یارد[۱]»های امریکایی و به بزرگی تهران! و آخر ماشین را که نمیشود مثل توپ کوهستانی روی کول قاطر گذاشت و همراه ایل که کوچ میکند، برای حفاظت و امنیّت به این کوه و آن تپّه برد. حتّی اگر یک «پژو» خریده باشی، ناچاری شب برایش جانپناهی دست و پا کنی وگرنه سرما «رادیاتور» را میترکاند و آن وقت قسطها را چه جور خواهی داد؟ به این طریق است که رانندههای فراوان داریم در شهرها که شب در مسافرخانه میخوابند، به تختی دو تومن و تاکسیشان در فلان «توقّفگاه» میخوابد به شبی یک تومن. با این آب و هوایی که ما داریم.
- ↑ قبرستان اتومبیل قراضه = Jank yard