برگه:Gharbzadegi.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
طرح یک بیماری ۲۵
 

بازمانده‌ی بدویّت و توحّش، هر دو یکسان و به یک اندازه، درست همان قدر قابل قبول برای ملل متمدّن(!) غرب و سازندگان ماشینیم که به موزه‌نشینی قناعت کنیم. به این‌که فقط چیزی باشیم و شیئی قابل مطالعه در موزه‌ای یا در آزمایشگاهی و نه بیش از این. مبادا در این مادّه‌ی خام، دست ببری! اکنون دیگر بحث از این نیست که نفت خوزستان را خام می‌خواهند یا مال «قَطَر» را. یا الماس «کاتانگا» را نتراشیده. یا سنگ «کرومیت» کرمان را نپالوده؛ بلکه بحث در این است که منِ آسیایی و افریقایی، باید حتّی ادبم را، و فرهنگم را، و موسیقی‌ام را، و مذهبم را، و همه چیز دیگرم را درست هم‌چو عتیقه‌ی از زیر خاک در آمده‌ای، دست نخورده حفظ کنم، تا حضرات بیایند و بکاوند و ببرند و پشت موزه‌ها بگذارند که:

–بله، این هم یک بدویّت دیگر![۱]

پس از این مقدّمات، اجازه بدهید که اکنون به عنوان یک شرقی پای در سنّت و شایق به پَرشی دویست – سیصد ساله و مجبور به جبران این همه


  1. حضرت ثمین باغچه‌بان – دوست عزیز موسیقی‌دانم – یادداشت‌هایی دارد (چاپ نشده) درباره‌ی کنگره‌ی موسیقی فروردین ۱۳۴۰ تهران. در آن‌جا می‌فرماید: «برای دانیه لو (نماینده فرانسه) چیزی جالت‌تر از این نیست که ما، در عهد شاهان ساسانی به سر می‌بردیم و برای او که از قلب قرن بیستم آمده است، قابل مطالعه می‌بودیم تا او، با دستگاه‌های دقیق و ضبط صوت‌های آخرین سیستم به دربار ساسانی راه می‌یافت و هنرنمایی باربد و نکیسا را ضبط می‌کرد و بعد از فرودگاهی که نزدیکی پایتخت ساسانی‌ها، مخصوص مستشرقان و کارشناسان شعر و نقّاشی و موسیقی ساخته شده بود، با هواپیمای جت ارفرانس، به سمت پاریس برمی‌گشت».