علاوه بر اینها توجّه کنیم به این نکته که احزاب در یک اجتماع دموکرات غربی، منبرهایی هستند برای ارضای عواطف مالیخولیایی آدمهای نامتعادل و بیمارگونه – از نظر روحی – که به صف کشیده شدن روزانه پای ماشین و سر ساعت برخاستن و سر کار به موقع رسیدن و تراموای را از دست ندادن، فرصت هر نوع تظاهر ارادهی فردی را از آنان گرفته است؛ و نیز به خصوص اگر توجّه کنیم که احزاب فاشیست و انواع دیگر دستههای غلو کننده در اصول و تعصّبورز در فروع، نهایت درجهی دقّت را میکنند، در ارضای بیماریهای همین آدمها، از رنگی که سرخ سرخ برای پرچمهاشان انتخاب میکنند، تا علامتها و نشانهها و سمبلهایی که دارند، از عقاب و شیر و ببر که همه در حقیقت «توتم»های توحّش قرن بیستمیاند! و آدابی که هبرای ورود به جرگهی خود و اخراج از آن دارند و رسومی که به جا میآورند؛ آن وقت متوجّه علّتالعلل این بیماریها و طرز مداوای آنها یا مزمن نگه داشتن آنها میشویم.
اینها هر کدام مشکلی از مشکلات غرب و اجتماعات مترقّی ماشینزده است که حلّ آن با خود عقلای آن اقوام!
ولی ما؛ این مایی که نه از دموکراسی خبری دارد و نه از ماشین، تا از «رژیمانتاسیون» اجباری آن درکی واقعی داشته باشد. خوش مزه این است که این ما، حزت و اجتماع فرمایشی هم دارد! ما به جای اینکه از راه ماشین به صف کشیده بشویم و بعد به حزب و اجتماع (دموکراسی) سوق داده بشویم و بعد همان صفها را در سربازخانهها بیاراییم. درست از ته، شروع کردهایم: یعنی اوّل از راه سربازخانهها (که تازه هرگز به کار جنگ نمیآیند، مگر