امّا دانشگاه تهران، با همهی سابقه و اهمّیّتش و با همهی سنن از بین رفته و استقلال در هم خرد شدهاش، هر چه هست گویا باید چنان که گذشت مرکز زندهترین و برجستهترین و عالیترین تحقیقات باشد؛ ولی آیا همینطور است؟ آن قسمت از رشتههای دانشگاهی که سر و کارش با تکنیک و فن و ماشین است (دانشکده های علوم فنّی) در آخرین مراحل تحصیلی، فقط تعمیر کنندگان خوبی میسازد برای مصنوعات غربی، نه تحقیق تازهای، نه کشفی، نه اختراعی، نه حلّ مشکلی نه هیچ. همان مرمّت کنندگان، یا به کاربرندگان، یا راهاندازندگان ماشین و مصنوعات غربی و حساب کنندگان مقاومت مصالح و از این خُزعبلات... و اگر مختصر تحقیقی و تتبّعی علمی در کار هست، در کار مؤسّسهی رازی است و انستیتوی پاستور، که من نمیدانم به دانشگاه و دانشکدهی کشاورزی وابستهشان بدانم، یا به وزارت بهداری، یا به مرکز انستیتوی پاستور در پاریس. شاید بتوان گفت که دانشکدهی طبّ نیز در سطح بینالمللی، چندان دست کمی از دیگر دانشکدههای طبّ ندارد؛ ولی فوراً بیفزایم که این رجحان خود، مدیون نسبت بسیار بالای مرگ و میر در این ولایت است.
دوست طبیبی دارم که در فرانسه درس میخوانده و موقع بحث در آثار بیماری بومی سالک، استادش با تمام وردستها، هر چه گشتهاند، نتوانستهاند یک بیمار سالک گرفته پیدا کنند، تا عاقبت خود آن دوست، اثر سالک را روی صورت خودوش نشان میدهد و به عنوان شناسایی این بیماری بومی، به دیدن اثرش روی پوست صورت او بسنده میکنند؛ امّا اینجا زیر دست هر