دانشگاه تهران داریم، دانشگاه ملّی داریم و دانشگاه شیراز داریم و مال خراسان و مال جندی شاپور و همینجور... دانشگاه ملّی که یک دکّان است برای آن دسته از روشنفکران غرب زده که از فرنگ و امریکا برگشتهاند و در زمینهی سنّتهای به همین زودی متحجّر شدهی دانشگاه تهران، به آن حد اَه و پیف شنیدهاند که رفتهاند و با تکیه به مقامات بالاتر، دکّانی برای خودشان باز کردهاند. من حتّی به زحمت میتوانم اسم این مؤسّسه را دانشگاه بگذارم امّا دانشکدهها یا دانشگاههای ولایات. یک وقتی بود که پیشهوری در آذربایجان، دانشگاه تبریز درست کرد، به عنوان نشانهی استقلال یا نشانهی خودمختاری آن ولایت، در حدود قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی (که دیگر هیچ خبری و اثری از آن نیست) و بعد که غایلهی آذربایجان خوابید، دیدند که این تنها میراث آن دستگاه را نمیتوان مثل دیگر مواریث، به طعن و لعن بست و نمیشود هم که نگهش داشت. چون هرچه بود الباقی بساط «دموکرات فرقهی سی» بود. پس چه کنیم؟ بیاییم و در دیگر ولایات هم دانشگاه درست کنیم... همینجوری بود که حالا این همه دانشگاه داریم و البتّه که چه خوب. دست کم کاری پیدا شده است برای این همه کاندیدای استادی که از فرنگ برمیگردد؛ ولی کار هر کدامشان چیست؟ این را هنوز کسی نمیداند و تخصّص هر کدام در چه رشته است؟ و آب و هوای هر ولایت برای چه نوع رشتههای تخصّصی جان میدهد؟ و کدامِ آنها بهتر از دیگران کار میکنند؟ و محصول کارشان چیست؟... اینها همه سؤالهایی است که جوابشان را خدا عالم است کی باید گرفت.
برگه:Gharbzadegi.pdf/۱۵۲
ظاهر