وابسته نیستند، امّا عامل تخریب هرچه آبادی هستند که بر سر راهشان است. به چوپانی میگذرانند و نود و پنج درصدشان فقر و فلاکت و در به دری مجسّماند، که یک سال تمام در جست و جوی بدویترین نعمات دنیا، یعنی «آب» سرگردانند. از ییلاق به قشلاق و بالعکس؛ امّا سر نخ همهی تحریکهای سیاسی داخلی و خارجی، در دست رؤسای آنهاست که رسماً محافظ سرحدّاتاند و شاه دوستند و در ازای آن، این همه باج میگیرند؛ امّا در واقع ناامنی را به دنبال خود میکشند و خرابی و وحشت به جا میگذارند. رؤساشان در مراسم تشریفاتی شرکت میکنند و به هر مناسبتی، تلگراف تبریک میفرستند؛ امّا تهدید مداومند برای هر که خیال آبادی را در قلمرو آنها در سر بپزد. خان «باشت» هنوز از کمپانی نفت، سالی فلان قدر باج میگیرد، خان حیات داوودی، مدّعی حکومت بود در واگذاری جزیرهی خارک به کنسرسیوم و حق هم داشت، خان قشقایی، در سوییس به تخت نشسته است و منتظر فرصت است تا برگردد و زمین و زمان را به هم بدوزد(که ما در نوروز ۴۱ دیدیم که در فیروزآباد، کاخ و زندگیشان را حکومتیها چه ویران کرده بودند) و اگر
تنها قدرتی که در سیستم فئودال میتوانست خودنمایی کند، سیستم ایلی بود. اتّفاقی نیست اگر تمام سلسلههای سلطنت که در ایران به قدرت رسیدهاند، از ایلات برخاستهاند. حتّی در زمان مشروطیّت و بلواهایش، رؤسای ایلات(بختیاری) و مالکان بزرگ(سپهسالار تنکابنی و دیگران) رسماً در ماجراها شرکت کردند.» نقل شده از صفحهی ۴۱۹ سالنامهی «صدای ایران» سال ۱۹۶۳ که به انگلیسی در تهران منتشر میشود. به این اسم و رسم: Iran Almanac–1963 Pub. By Echo of Iran