اعتماد به نفس و به گوش و به دید خود را از دست بدهی و اختیار همهی حواس خودت را بدهی به دست هر قلم به دست درماندهای که به عنوان شرقشناس، کلامی گفته یا نوشته! و اصلاً من نمیدانم این شرقشناسی، از کی تا به حال «علم» شده است؟ اگر بگویی فلان غربی، در مسایل شرقی زبانشناس است، یا لهجهشناس، یا موسیقیشناس، حرفی. یا اگر بگوییم مردمشناس است و جامعه شناس است، با هم تا حدودی، حرفی؛ ولی شرقشناس به طور اعم یعنی چه؟ یعنی عالِم به کلّ خفیّات در عالم شرق؟ مگر در عصر ارسطو به سر میبریم؟ این را میگویم انگلی روییده بر ریشهی استعمار؛ و خوشمزه این است که این شرقشناسی وابسته به «یونسکو» تشکیلاتی هم دارد و کنگرهای دو سال یا چهار سال یک بار و اعضایی و بیا و برویی و چه داستانها... بدبختی اینجاست که رجال معاصر ما، به خصوص آنها که در سیاست و ادب، هر دو دست دارند(و دست بر قضا این هم خود یکی از مشخصّات سیاست و سیاستمداری در ممالک غربزده است که سیاستمداران، اغلب از ادبا هستند. از ادبایی ریش و سبیلدار و به همین مناسبت، عکس قضیّه هم درست در آمده، یعنی هر سیاستمدار پیشوایی، باید کتاب هم بنویسد. اغلب نم کردگان، همین مستشرقهای غربیاند. چون روزگاری شاگرد مکتب، یا محضر آن استاد بودهاند. مستشرقی که چون در ولایت غربی خودش هیچ تخصّصی نداشته و از هر فن و حرفه و
متخصّصهای چک(اشکودا) در دورهی بیست ساله به ایران آمد و بعدها تاریخ ادبیّاتی هم برای ما نوشت!