در روزنامه، در حکومت، در کمیسیون فرهنگی، در مجلس، در اتّحادیهی مقاطعه کاران؛ و برای اینکه همهجا باشد، ناچار با همه باید باشد؛ و برای اینکه با همه باشد، ناچار باید مردمدار و مؤدب باشد، کلّه خری نکند، سر به زیر و پا به راه باشد؛ آرام باشد؛ ضدّ «پرخاشگری» هم مقاله بنویسد؛[۱] از فلسفه هم بیاطّلاع نباشد و از آزادی هم سخن بگوید؛ و به همین علّتها هم شده – یا برای خودنمایی هم که شده – گاهی به دلش برات میشود که شخصیّتی نشان بدهد و کاری بکند؛ امّا چون همراه با موج حادثه است، تا میآید بجنبد کار از کار گذشته است و او درمانده؛ و تازه همین خود، درسی میشود برای او که بار دیگر کوچکترین عرض وجودی هم نکند.
آدم غربزده، هُرهُری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد؛ امّا به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است؛ نان به نرخ روزخور است همه چیز برایش علی السویّه است؛ خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اتعقادی، نه به خدا یا به بشریّت؛ نه در بند تحوّل اجتماعی است و نه در بند مذهب و لامذهبی؛ حتّی لامذهب هم نیست، هُرهُری است. گاهی به مسجد هم میرود، همانطور که به کلوپ میرود، یا به سینما؛ امّا همهجا فقط تماشاچی است. درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته؛ همیشه کنار گود است. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد. حتّی به اندازهی نم اشکی، در مرگ
- ↑ رجوع کنید به مجلّهی سخن، خرداد ماه سال ۱۳۴۰.