نیافتهترین کسان، رهبران قوماند. گفتم که شما خود هر که را استثناست، کنار بگذارید. حکم کلّی در این دیار بر پر و بال دادن به بیریشههاست، به بیشخصیّتها. اگر نگویم به رذلها و رذالتها. آنکه حق دارد و حق میگوید و درست میبیند و راست میرود، در این دستگاه جا نمیگیرد. به حکم تبعیّت از غرب، کسی باید در اینجا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است، که اصیل نیست، اصولی نیست؛ ریشه ندارد؛ پا در زمین این آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غربزدهی ما بر سر موج میرود و زیر پایش سفت نیست و به همین علّت وضعش هیچ روشن نیست. در مقابل هیچ مسألهای و هیچ مشکلی نمیتواند وضع بگیرد. گیج است. هر دم در جایی است. از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است. با هیچ چیز در نمیافتد. از بغل بزرگترین صخرهها به تملّق و نرمی میگذرد. به همین مناسبت هیچ بحران و حادثهای خطری به حال او ندارد. این دولت رفت دولت بعدی. در این کمیسیون نشد در آن سمینار. در این روزنامه نشد در تلویزیون. در این اداره نشد، در آن وزارتخانه، کار سفارت نگرفت. وزارت.
این است که هزاری هم که وضع برگردد و ظاهراً حکومتها بروند و بیایند، باز همان رهبر غربزده را میبینی که مثل کوه احد بر جای خود نشسته. این رهبر غربزده آب زیر کاه هم هست. چون به هر صورت می داند که کجای عالم به سر میبرد. میداند که نفس نمیتوان کشید. میداند که باد هر دم از سویی است؛ و بی آنکه قطب نما داشته باشد، می داند که جذبهی قدرت به کدام سمت است. این است که همه جا هست، در حزب، در اجتماع