برگه:Farangis.pdf/۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

مکتوب آخر

«بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل»

«توان شناخت ز شوری که در سخن باشد»

فرنگیس عزیزم،

مراسلاتی را که در سوانح مختلف زندگی، از روزی که بشکل دیگر آغاز کرده، پی در پی بتو نوشته‌ام درین دفتر جمع می‌بینی.

تو بهتر از همه کس میدانی که این اوراق را چه عللی فراهم آورده گویا اغلب در صحایف پرشور آن بجاهایی برخورده باشی که ریزش قطره‌ای ناگهانی کلمه‌ای با کلماتی از آن را محو کرده است.

تنها دریغی که نویسنده این مکاتیب دارد اینست که دیگران معانی مختلف این قطرات سرشک را نمیدانند و اگر روزی این اوراق را نشر دهند ناشر آن نمیتواند جای آن اشکهای سوزان را در خلال کلمات باقی گذارد. این مراسلات خطاب بتو نوشته شده بود، جز تو کسی آنها را نخوانده بود، جز تو کسی حق نداشت آنها را بخواند، تو خود خواستی در دفتری گرد آید و نظر نامحرمان بر آن افتد. در آنچه نوشته شده یک کلمه هم تغییر نیافته است، زیرا که محتاج بهیچ شرح و تفسیر نبود، وانگهی چه شرحی میتوان داد؟ آتشی که ازین اوراق برمی‌خیزد خود فصیح‌ترین ترجمان آن دلیست که این ناله ها از آن برخاسته است.

در موقعی که جزین صحایف یادگاری از نویسنده آن نزد تو نماند و هنگامی که جز اسمی دیگر ازو نخواهی یافت ، این اوراق ترا بیاد او و

روح او را بیاد تو خواهد انداخت. از آن فراز آسمان که میگویند آرامگاه ارواح است روح او ترجمان شراره این کلمات و سوزش این اوراق خواهد بود. دریغا که جز تو دیگری بانک او را نخواهد شنید!

۷