این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۹۱
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند | قاصدانش را بزخم سنگ راند | |||||
گفت ای یحیی بیا در من گریز | تا پناهت باشم از شمشیر تیز |
وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن
یک دو پندش داد طوطی پرمذاق | بعد از آن گفتش سلام الفراق | ۱۸۴۵ | ||||
خواجه گفتش فی امان الله برو | مر مرا اکنون نمودی راه نو | |||||
خواجه با خود گفت کین پند منست | راه او گیرم که این ره روشنست | |||||
جان من کمتر ز طوطی کی بود | جان چنین باید که نیکو پی بود |
مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن
تن قفص شکلست تن شد خار جان | در فریب داخلان و خارجان | |||||
اینش گوید من شوم همراز تو | وآنش گوید نی منم انباز تو | ۱۸۵۰ | ||||
اینش گوید نیست چون تو در وجود | در جمال و فضل و در احسان و جود | |||||
آنش گوید هر دو عالم آن تست | جمله جانهامان طفیل جان تست | |||||
او چو بیند خلق را سرمست خویش | از تکبر میرود از دست خویش | |||||
او نداند که هزاران را چو او | دیو افکندست اندر آب جو | |||||
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست | کمترش خور کآن پر آتش لقمهایست | ۱۸۵۵ | ||||
آتشش پنهان و ذوقش آشکار | دود او ظاهر شود پایان کار | |||||
تو مگو آن مدح را من کی خورم | از طمع میگوید او پی میبرم | |||||
مادحت گر هجو گوید بر ملا | روزها سوزد دلت زآن سوزها | |||||
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن | کآن طمع که داشت از تو شد زیان | |||||
آن اثر میماندت در اندرون | در مدیح این حالتت هست آزمون | ۱۸۶۰ | ||||
آن اثر هم روزها باقی بود | مایهٔ کبر و خداع جان شود | |||||
لیک ننماید چو شیرینست مدح | بد نماید زآنک تلخ افتاد قدح |