برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۹۷

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۸۹
 

  ای جهان کهنه را تو جان نو از تن بی جان و دل افغان شنو  
  شرح گل بگذار از بهر خدا شرح بلبل گو که شد از گل جدا  
  از غم و شادی نباشد جوش ما با خیال و وهم نبود هوش ما  
  حالتی دیگر بود کآن نادرست تو مشو منکر که حق بس قادرست  
  تو قیاس از حالت انسان مکن منزل اندر جور و در احسان مکن  ۱۸۰۵
  جور و احسان رنج و شادی حادثست حادثان میرند و حقشان وارثست  
  صبح شد ای صبح را پشت و پناه عذر مخدومی حسام‌الدین بخواه  
  عذرخواه عقل کل و جان توی جان جان و تابش مرجان توی  
  تافت نور صبح و ما از نور تو در صبوحی با می منصور تو  
  دادهٔ تو چون چنین دارد مرا باده کیْ بوَد کو طرب آرد مرا  ۱۸۱۰
  باده در جوشش گدای جوش ما چرخ در گردش گدای هوش ماست  
  باده از ما مست شد نه ما ازو قالب از ما هست شد نه ما ازو  
  ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم  

رجوع بحکایت خواجهٔ تاجر

  بس درازست این حدیث خواجه گو تا چه شد احوال آن مرد نکو  
  خواجه اندر آتش و درد و حنین صد پراکنده همی‌گفت این چنین  ۱۸۱۵
  گه تناقض گاه ناز و گه نیاز گاه سودای حقیقت گه مجاز  
  مرد غرقه گشته جانی می‌کند دست را در هر گیاهی می‌زند  
  تا کدامش دست گیرد در خطر دست و پایی می‌زند از بیم سر  
  دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی  
  آنک او شاهست او بی کار نیست ناله از وی طرفه کو بیمار نیست  ۱۸۲۰
  بهر این فرمود رحمان ای پسر کلّ یومِ هُوَ فی شأن ای پسر