این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۸۷
تا که در هر گوش نآید این سخن | یک همی گویم ز صد سِرّ لَدَن |
تفسیر قول حکیم
بهرچ از راه وامانی | چه کفر آن حرف و چه زیبا | |||||
بهرچ از دوست دور افتی | چه زشت آن نقش و چه زیبا |
و در معنی قوله علیهالسلام ان سَعْداً لغیورُ و انا اَغْیرُ من سَعْدوالله أَغْیَر منّی و منْ غَیْرَته حَرّمَ الفَواحش مَا ظَهَر منها و ما بَطَنَ
جمله عالم زآن غیور آمد که حق | برد در غیرت برین عالم سبق | |||||
او چو جانست و جهان چون کالبد | کالبد از جان پذیرد نیک و بد | |||||
هرک محراب نمازش گشت عین | سوی ایمان رفتنش میدان تو شین | ۱۷۶۵ | ||||
هرک شد مر شاه را او جامهدار | هست خسران بهر شاهش اتجار | |||||
هرک با سلطان شود او همنشین | بر درش شستن بود حیف و غبین | |||||
دست بوسش چون رسید از پادشاه | گر گزیند بوس پا باشد گناه | |||||
گرچه سر بر پا نهادن خدمتست | پیش آن خدمت خطا و زلتست | |||||
شاه را غیرت بود بر هرک او | بو گزیند بعد از آن که دید رو | ۱۷۷۰ | ||||
غیرت حق بر مثل گندم بود | کاه خرمن غیرت مردم بود | |||||
اصل غیرتها بدانید از اله | آن خلقان فرع حق بیاشتباه | |||||
شرح این بگذارم و گیرم گله | از جفای آن نگار ده دله | |||||
نالم ایرا نالها خوش آیدش | از دو عالم ناله و غم بایدش | |||||
چون ننالم تلخ از دستان او | چون نیم در حلقهٔ مستان او | ۱۷۷۵ | ||||
چون ننالم همچو شب بی روز او | بی وصال روی روز افروز او | |||||
ناخوش او خوش بود در جان من | جان فدای یار دلرنجان من | |||||
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش | بهر خشنودی شاه فرد خویش |