این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۸۹
مثنوی معنوی
۱۷۴۰ | هرک عاشق دیدیش معشوق دان | کو بنسبت هست هم این و هم آن | ||||
تشنگان گر آب جویند از جهان | آب جوید هم بعالم تشنگان | |||||
چونک عاشق اوست تو خاموش باش | او چو گوشت میکشد تو گوش باش | |||||
بند کن چون سیل سیلانی کند | ور نه رسوایی و ویرانی کند | |||||
من چه غم دارم که ویرانی بود | زیر ویران گنج سلطانی بود | |||||
۱۷۴۵ | غرق حق خواهد که باشد غرقتر | همچو موج بحر جان زیر و زبر | ||||
زیر دریا خوشتر آید یا زبر | تیر او دلکشتر آید یا سپر | |||||
پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا | گر طرب را باز دانی از بلا | |||||
گر مرادت را مذاق شکرست | بیمرادی نی مراد دلبرست | |||||
هر ستارهش خونبهای صد هلال | خون عالم ریختن او را حلال | |||||
۱۷۴۵ | ما بها و خونبها را یافتیم | جانب جان باختن بشتافتیم | ||||
ای حیوة عاشقان در مردگی | دل نیابی جز که در دلبردگی | |||||
من دلش جسته بصد ناز و دلال | او بهانه کرده با من از ملال | |||||
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان | گفت رورو بر من این افسون مخوان | |||||
من ندانم آنچ اندیشیدهٔ | ای دو دیده دوست را چون دیدهٔ | |||||
۱۷۵۵ | ای گرانجان خوار دیدستی ورا | زآنک بس ارزان خریدستی ورا | ||||
هر که او ارزان خرد ارزان دهد | گوهری طفلی بقرصی نان دهد | |||||
غرق عشقیام که غرقست اندرین | عشقهای اولین و آخرین | |||||
مجملش گفتم نکردم زآن بیان | ورنه هم افهام سوزد هم زبان | |||||
من چو لب گویم لب دریا بود | من چو لا گویم مراد الا بود | |||||
۱۷۶۰ | من ز شیرینی نشستم رو تُرُش | من ز پُرّی سخن باشم خمش | ||||
تا که شیرینیّ ما از دو جهان | در حجاب رو ترش باشد نهان |