برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۸۳
 

  چون بنسیان بست او راه نظر کار نتوان کرد ور باشد هنر  
  خِلتُمُ سُخْریّةً اهلَ السُمُو از نبی بر خوان تا انسَوْکُمُ  
  صاحب ده پادشاه جسمهاست صاحب دل شاه دلهای شماست  
  فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک پس نباشد مردم الا مردمک  
  من تمام این نیآرم گفت از آن منع می‌آید ز صاحب مرکزان  ۱۶۸۰
  چون فراموشیّ خلق و یادشان با ویست و او رسد فریادشان  
  صد هزاران نیک و بد را آن بَهی می‌کند هر شب ز دلهاشان تهی  
  روز دلها را از آن پُر می‌کند آن صدفها را پر از در می‌کند  
  آن همه اندیشهٔ پیشانها می‌شناسند از هدایت جانها  
  پیشهٔ و فرهنگ تو آید به تو تا در اسباب بگشاید بتو  ۱۶۸۵
  پیشَه زرگر بآهنگر نشد خوی این خوش‌خو بآن منکر نشد  
  پیشها و خُلقها همچو جهاز سوی خصم آیند روز رستخیز  
  پیشها و خُلقها از بعد خواب واپس آید هم بخصم خود شتاب  
  پیشها و اندیشها در وقت صبح هم بدآنجا شد که بود آن حسن و قبح  
  چون کبوترهای پیک از شهرها سوی شهر خویش آرد بهرها  ۱۶۹۰

شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفس و نوحهٔ خواجه بر وی

  چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد  
  خواجه چون دیدش فتاده همچنین بر جهید و زد کله را بر زمین  
  چون بدین رنگ و بدین حالش بدید خواجه در جست و گریبان را درید  
  گفت ای طوطیّ خوب خوش‌حنین این چه بودت این چرا گشتی چنین  
  ای دریغا مرغ خوش‌آواز من ای دریغا همدم و همراز من  ۱۶۹۵