برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بسم الله الرحمن الرحیم

  بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند  
  کز نیستان تا مرا ببریده‌اند از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند  
  سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق  
  هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش  
  من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم  ۵
  هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من  
  سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست  
  تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست  
  آتشست این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد  
  آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد  ۱۰
  نی حریف هر که از یاری برید پردهااش پردهای ما درید  
  همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید  
  نی حدیث راه پر خون می‌کند قصهای عشق مجنون می‌کند  
  محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست  
  در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد  ۱۵
  روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست  
  هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هر که بی روزیست روزش دیر شد