برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۷۷
 

  بر شما کرد او سلام و داد خواست وز شما چاره و ره ارشاد خواست  
  گفت می‌شاید که من در اشتیاق جان دهم اینجا بمیرم در فراق  ۱۵۵۵
  این روا باشد که من در بند سخت گه شما بر سبزه گاهی بر درخت  
  این چنین باشد وفای دوستان من درین حبس و شما در گلستان  
  یاد آرید ای مهان زین مرغ زار یک صبوحی در میان مرغزار  
  یاد یاران یار را میمون بود خاصه کآن لیلی و این مجنون بود  
  ای حریفانِ بت موزون خود من قدحها میخورم پر خون خود  ۱۵۶۰
  یک قدح می نوش کن بر یاد من گر همی خواهی که بدهی داد من  
  یا بیاد این فتادهٔ خاک بیز چونک خوردی جرعهٔ بر خاک ریز  
  ای عجب آن عهد و آن سوگند کو وعده‌های آن لب چون قند کو  
  گر فراق بنده از بد بندگیست چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست  
  ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ  ۱۵۶۵
  ای جفای تو ز دولت خوبتر و انتقام تو ز جان محبوبتر  
  نار تو اینست نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود  
  از حلاوت‌ها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو  
  نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند  
  عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد  ۱۵۷۰
  والله ار زین خار در بستان شوم همچو بلبل زین سبب نالان شوم  
  اینعجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان  
  این چه بلبل این نهنگ آتشیست جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست  
  عاشق کلّست و خود کلست او عاشق خویشست و عشق خویش جو