برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۸۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۷۶
مثنوی معنوی
 

  سنگ سرمه چونک شد در دیدگان گشت بینایی شد آنجا دیدبان  
۱۵۳۵  ای خنک آنمرد کز خود رسته شد در وجود زندهٔ پیوسته شد  
  وای آن زنده که با مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجست  
  چونک در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی  
  هست قرآن حال های انبیا ماهیان بحر پاک کبریا  
  ور بخوانی و نهٔ قرآن پذیر انبیا و اولیا را دیده گیر  
۱۵۴۰  ور پذیرایی چو بر خوانی قصص مرغ جانت تنگ آید در قفص  
  مرغ کو اندر قفص زندانی است می‌نجوید رستن از نادانی است  
  روحهایی کز قفصها رسته‌اند انبیای رهبر شایسته‌اند  
  از برون آوازشان آید ز دین که ره رستن ترا اینست این  
  ما بدین رستیم زین تنگین قفص جز که این ره نیست چارهٔ این قفص  
۱۵۴۵  خویش را رنجور سازی زار زار تا ترا بیرون کنند از اشتهار  
  که اشتهار خلق بند محکمست در ره این از بند آهن کی کمست  

قصه بازرگان که طوطی او را پیغام داد بطوطیان هندوستان هنگام رفتن بتجارت

  بود بازرگان و او را طوطئی در قفص محبوس زیبا طوطئی  
  چونک بازرگان سفر را ساز کرد سوی هندستان شدن آغاز کرد  
  هر غلام و هر کنیزک را ز جود گفت بهر تو چه آرم گوی زود  
۱۵۵۰  هر یکی از وی مرادی خواست کرد جمله را وعده بداد آن نیک مرد  
  گفت طوطی را چه خواهی ارمغان کآرمت از خطهٔ هندوستان  
  گفت آن طوطی که آنجا طوطیان چون ببینی کن ز حال ما بیان  
  کآن فلانطوطی که مشتاق شماست از قضای آسمان در حبس ماست