این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۷۴
مثنوی معنوی
یک مثال ای دل پی فرقی بیار | تا بدانی جبر را از اختیار | |||||
دست کآن لرزان بود از ارتعاش | وآنک دستی را تو لرزانی ز جاش | |||||
هر دو جنبش آفریدهٔ حق شناس | لیک نتوان کرد این با آن قیاس | |||||
زین پشیمانی که لرزانیدیش | چون پشیمان نیست مرد مرتعش | |||||
۱۵۰۰ | بحث عقلست این چه عقل آن حیلهگر | تا ضعیفی ره برد آنجا مگر | ||||
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود | آن دگر باشد که بحث جان بود | |||||
بحث جان اندر مقامی دیگرست | بادهٔ جان را قوامی دیگرست | |||||
آن زمان که بحث عقلی ساز بود | این عمر با بوالحکم همراز بود | |||||
چون عمر از عقل آمد سوی جان | بوالحکم بوجهل شد در بحث آن | |||||
۱۵۰۵ | سوی حس و سوی عقل او کاملست | گرچه خود نسبت بجان او جاهلست | ||||
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب | بحث جانی یا عجب یا بوالعجب | |||||
ضوء جان آمد نماند ای مستضی | لازم و ملزوم و نافی مقتضی | |||||
زآنک بینا را که نورش بازغ است | از دلیل چون عصا بس فارغ است |
تفسیر وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَمَا کُنْتُمْ
بار دیگر ما بقصه آمدیم | ما از آن قصه برون خود کی شدیم | |||||
۱۵۱۰ | گر بجهل آییم آن زندان اوست | ور بعلم آییم آن ایوان اوست | ||||
ور بخواب آییم مستان وییم | ور ببیداری بدستان وییم | |||||
ور بگرییم ابر پر زرق وییم | ور بخندیم آن زمان برق وییم | |||||
ور بخشم و جنگ عکس قهر اوست | ور بصلح و عذر عکس مهر اوست | |||||
ما کییم اندر جهان پیچ پیچ | چون الف او خود چه دارد هیچهیچ |