این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۷۳
قوّت جانست این ای راست خوان | تا چه باشد قوت آن جان جان | |||||
گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان | میشکافد کوه را با بحر و کان | |||||
زور جان کوه کن شق حجر | زور جان جان در انشق القمر | |||||
گر گشاید دل سر انبان راز | جان بسوی عرش سازد ترکتاز |
اضافت کردن آدم آن زلت را بخویشتن که «ربنا ظلمنا» و اضافت کردن ابلیس گناه خود را بخدا «بما اغویتنی»
کرد ما و کرد حق هر دو ببین | کرد ما را هست دان پیداست این | ۱۴۸۰ | ||||
گر نباشد فعل خلق اندر میان | پس مگو کس را چرا کردی چنان | |||||
خلق حق افعال ما را موجدست | فعل ما آثار خلق ایزدست | |||||
ناطقی یا حرف بیند یا غرض | کی شود یک دم محیط دو عرض | |||||
گر بمعنی رفت شد غافل ز حرف | پیش و پس یکدم نبیند هیچ طرف | |||||
آن زمان که پیش بینی آن زمان | تو پس خود کی ببینی این بدان | ۱۴۸۵ | ||||
چون محیط حرف و معنی نیست جان | چون بود جان خالق این هر دوان | |||||
چون محیط هر دو آمد ای پسر | وا ندارد کارش از کار دگر | |||||
گفت شیطان که بما اغویتنی | کرد فعل خود نهان دیو دنی | |||||
گفت آدم که ظلمنا نفسنا | او ز فعل حق نبد غافل چو ما | |||||
در گنه او از ادب پنهانش کرد | زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد | ۱۴۹۰ | ||||
بعد توبه گفتش ای آدم نه من | آفریدم در تو آن جرم و محن | |||||
نه که تقدیر و قضای من بُد آن | چون به وقت عذر کردی آن نهان | |||||
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم | گفت هم من پاس آنت داشتم | |||||
هرک آرد حرمت او حرمت برد | هرک آرد قند لوزینه خورد | |||||
طیبات از بهر که للطیبین | یار را بر کش برنجان و ببین | ۱۴۹۵ |