این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۶۴
مثنوی معنوی
این عجب نبود که میش از گرگ جست | اینعجب کین میش دل در گرگ بست | |||||
زندگانی آشتیّ ضد هاست | مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست | |||||
لطف حق این شیر را و گور را | الف دادست این دو ضد دور را | |||||
۱۲۹۵ | چون جهان رنجور و زندانی بود | چه عجب رنجور اگر فانی بود | ||||
خواند بر شیر او ازین رو پندها | گفت من پس ماندهام زین بندها |
پرسیدن شیر از سبب پاواپس کشیدن خرگوش
شیر گفتش تو ز أسباب مرض | این سبب گو خاص که اینستم غرض | |||||
گفت آنشیر اندرین چه ساکنست | اندرین قلعه ز آفات ایمنست | |||||
قعر چَه بگزید هرک عاقلست | زآنک در خلوت صفاهای دلست | |||||
۱۳۰۰ | ظلمت چه به که ظلمتهای خلق | سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق | ||||
گفت پیش آ زخمم او را قاهرست | تو ببین کآن شیر در چه حاضرست | |||||
گفت من سوزیدهام زآن آتشی | تو مگر اندر بر خویشم کشی | |||||
تا بپشت تو من ای کان کرم | چشم بگشایم بچه در بنگرم |
نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را در آب
چونک شیر اندر بر خویشش کشید | در پناه شیر تا چه میدوید | |||||
۱۳۰۵ | چونک در چه بنگریدند اندر آب | اندر آب از شیر و او در تافت تاب | ||||
شیر عکس خویش دید از آب تفت | شکل شیری در برش خرگوش رفت | |||||
چونک خصم خویش را در آب دید | مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید | |||||
در فتاد اندر چهی کو کنده بود | زآنک ظلمش در سرش آینده بود | |||||
چاهُ مظلم گشت ظلم ظالمان | این چنین گفتند جمله عالمان | |||||
۱۳۱۰ | هرک ظالمتر چهش باهولتر | عدل فرمودست بتّر را بتر |