این برگ همسنجی شدهاست.
دفتر اول
۶۱
زاغ کو حکم قضا را منکرست | گر هزاران عقل دارد کافرست | |||||
در تو تا کافی بود از کافران | جای گند و شهوتی چون کافِ ران | ۱۲۳۰ | ||||
من ببینم دام را اندر هوا | گر نپوشد چشم عقلم را قضا | |||||
چون قضا آید شود دانش بخواب | مه سیه گردد بگیرد آفتاب | |||||
از قضا این تعبیه کی نادرست | از قضا دان کو قضا را منکرست |
قصهٔ آدم علیه السلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تأویل
بوالبشر کو علّم الاّسماّ بگست | صد هزاران علمش اندر هر رگست | |||||
اسم هر چیزی چنان کآن چیز هست | تا به پایان جان او را داد دست | ۱۲۳۵ | ||||
هر لقب کو داد آن مبدل نشد | آنک چستش خواند او کاهل نشد | |||||
هر که آخر مؤمنست اول بدید | هرک آخر کافر او را شد پدید | |||||
اسم هر چیزی تو از دانا شنو | سرّ رمز عَلّم الاسما شنو | |||||
اسم هر چیزی بر ما ظاهرش | اسم هر چیزی بر خالق سِرش | |||||
نزد موسی نام چوبش بد عصا | نزد خالق بود نامش اژدها | ۱۲۴۰ | ||||
بد عمر را نام اینجا بتپرست | لیک مؤمن بود نامش در الست | |||||
آنک بد نزدیک ما نامش منی | پیش حق بودی تو کین دم با منی | |||||
صورتی بود این منی اندر عدم | پیش حق موجود نه بیش و نه کم | |||||
حاصل آن آمد حقیقت نام ما | پیش حضرت کآن بود انجام ما | |||||
مرد را بر عاقبت نامی نهد | نی بر آن کو عاریت نامی نهد | ۱۲۴۵ | ||||
چشم آدم چون بنور پاک دید | جان و سر نامها گشتش پدید | |||||
چون ملک انوار حق در وی بیافت | در سجود افتاد و در خدمت شتافت | |||||
اینچنین آدم که نامش میبرم | گر ستایم تا قیامت قاصرم |