این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۹۰
مثنوی معنوی
جمله مرغان هر یکی اسرار خود | از هنر وز دانش و از کار خود | |||||
۱۲۱۰ | با سلیمان یک بیک وا مینمود | از برای عرضه خود را میستود | ||||
از تکبر نی و از هستی خویش | بهر آن تا ره دهد او را بپیش | |||||
چون بباید برده را از خواجهٔ | عرضه دارد از هنر دیباجهٔ | |||||
چونک دارد از خریداریش ننگ | خود کند بیمار و شل و کر و لنگ | |||||
نوبت هدهد رسید و پیشهاش | وآن بیان صنعت و اندیشهاش | |||||
۱۲۱۵ | گفت ای شه یک هنر کان کهترست | باز گویم گفتِ کوته بهترست | ||||
گفت بر گو تا کدامست آن هنر | گفت من آنگه که باشم اوج بر | |||||
بنگرم از اوج با چشم یقین | من ببینم آب در قعر زمین | |||||
تا کجا است و چه عمقستش چه رنگ | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ | |||||
ای سلیمان بهر لشگرگاه را | در سفر میدار این آگاه را | |||||
۱۲۲۰ | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | در بیابانهای بی آب عمیق |
طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد
زاغ چون بشنود آمد از حسد | با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد | |||||
از ادب نبود بپیش شه مقال | خاصه خود لاف دروغین و محال | |||||
گر مر او را این نظر بودی مدام | چون ندیدی زیر مُشتی خاک دام | |||||
چون گرفتار آمدی در دام او | چون قفص اندر شدی ناکام او | |||||
۱۲۲۵ | پس سلیمان گفت ای هدهد رواست | کز تو در اول قدح این دُرد خاست | ||||
چون نمایی مستیای خورده تو دوغ | پیش من لافی زنی آنگه دروغ |
جواب گفتن هدهد طعنهٔ زاغ را
گفت ای شه بر من عور گدا | قول دشمن مشنو از بهر خدا | |||||
گر نباشد این که دعوی میکنم | من نهادم سر ببر این گردنم |