این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۲
مثنوی معنوی
ای که با شیری تو در پیچیدهٔ | بازگو رأیی که اندیشیدهٔ | |||||
مشورت ادراک و هشیاری دهد | عقلها مر عقل را یاری دهد | |||||
گفت پیغمبر بکن ای رأیزن | مشورت کَالْمُستَشارُ مُؤتَمَنْ |
منع کردن خرگوش راز را ازیشان
۱۰۴۵ | گفت هر رازی نشاید باز گفت | جفت طاق آید گهی گه طاق جفت | ||||
از صفا گر دم زنی با آینه | تیره گردد زود با ما آینه | |||||
در بیان این سه کم جنبان لبت | از ذهاب و از ذهب وز مذهبت | |||||
کین سه را خصمست بسیار و عدو | در کمینت ایستد چون داند او | |||||
ور بگویی با یکی دو الوداع | کُل سِرّ جاوز الاثنینِ شاع | |||||
۱۰۵۰ | گر دو سه پرنده را بندی بهم | بر زمین مانند محبوس از الم | ||||
مشورت دارند سرپوشیده خوب | در کنایت با غلطافکن مشوب | |||||
مشورت کردی پیمبر بستهسر | گفته ایشانش جواب و بیخبر | |||||
در مثالی بسته گفتی رای را | تا نداند خصم از سر پای را | |||||
او جواب خویش بگرفتی ازو | وز سؤالش مینبردی غیر بو |
قصهٔ مکر خرگوش
۱۰۵۵ | ساعتی تأخیر کرد اندر شدن | بعد از آن شد پیش شیر پنجهزن | ||||
زان سبب کاندر شدن او ماند دیر | خاک را میکند و میغرید شیر | |||||
گفت من گفتم که عهد آن خسان | خام باشد خام و سست و نارسان | |||||
دمدمهٔ ایشان مرا از خر فکند | چند بفریبد مرا این دهر چند | |||||
سخت در ماند امیر سست ریش | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش | |||||
۱۰۶۰ | راه همواریست و زیرش دامها | قحط معنی در میان نامها | ||||
لفظها و نامها چون دامهاست | لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست |