این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۴۷
جبر و خفتن درمیان رهزنان | مرغ بیهنگام کی یابد امان | |||
ور اشارتهاش را بینی زنی | مرد پنداری و چون بینی زنی | |||
این قدر عقلی که داری گم شود | سر که عقل از وی بپرّد دم شود | ۹۴۵ | ||
زآنک بیشکری بود شوم و شتار | میبرد بیشکر را در قعر نار | |||
گر توکل میکنی در کار کن | کسب کن پس تکیه بر جبار کن |
باز ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد
جمله با وی بانگها برداشتند | کآن حریصان که سببها کاشتند | |||
صد هزار اندر هزار از مرد و زن | پس چرا محروم ماندند از زمن | |||
صد هزاران قرن ز آغاز جهان | همچو اژدرها گشاده صد دهان | ۹۵۰ | ||
مکرها کردند آن دانا گروه | که ز بن بر کنده شد زآن مکر کوه | |||
کرد وصف مکرهاشان ذوالجلال | لِتَزولَ مِنه اَقْلالُ الجبال | |||
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل | روی ننمود از شگال و از عمل | |||
جمله افتادند از تدبیر و کار | ماند کار و حکمهای کردگار | |||
کسب جز نامی مدان ای نامدار | جهد جز وهمی مپندار ای عیار | ۹۵۵ |
نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان و تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایدهٔ جهد
زاد مردی چاشتگاهی در رسید | در سرا عدل سلیمان در دوید | |||
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | پس سلیمان گفت ایخواجه چه بود | |||
گفت عزرائیل در من این چنین | یک نظر انداخت پر از خشم و کین | |||
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | گفت فرما باد را ایجان پناه | |||
تا مرا زینجا بهندستان برد | بوک بنده کآن طرف شد جان برد | ۹۶۰ | ||
نک ز درویشی گریزانند خلق | لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق |