برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۵۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۶
مثنوی معنوی
 

  دیدِ ما را دیدِ او نعم العوض یابی اندر دید او کُل غرض  
  طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز گردن بابا نبود  
  چون فضولی گشت و دست و پا نمود در عنا افتاد و در کور و کبود  
۹۲۵  جانهای خلق پیش از دست و پا می‌پریدند از وفا اندر صفا  
  چون بامر اِهْبِطوا سندی شدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند  
  ما عیال حصر نیم و شیرخواه گفت الخلقُ عیالٌ لِلاله  
  آنک او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد  

باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل

  گفت شیر آری ولی رب العباد نردبانی پیش پای ما نهاد  
۹۳۰  پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع خام  
  پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ  
  خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد  
  دست همچون بیل اشارتهای اوست آخراندیشی عبارتهای اوست  
  چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی  
۹۳۵  بس اشارتهای اسرارت دهد بار بر دارد ز نو کارت دهد  
  حاملی محمول گرداند ترا قابلی مقبول گرداند ترا  
  قابل امر ویی قابل شوی وصل جویی بعد زآن واصل شوی  
  سعی شکر نعمتش قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بود  
  شکر قدرت قدرتت افزون کند جبر نعمت از کفت بیرون کند  
۹۴۰  جبر تو خفتن بود در ره مخسپ تا نبینی آن در و درگه مخسپ  
  هان مخسپ ای جبری بی‌اعتبار جز بزیر آن درخت میوه‌دار  
  تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سر خفته بریزد نقل و زاد