این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۴۳
آب و گل چون از دم عیسی چرید | بال و پر بگشاد مرغی شد پرید | ۸۶۵ | ||||
هست تسبیحت بخار آب و گل | مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل | |||||
کوه طور از نور موسی شد برقص | صوفی کامل شد و رست او ز نقص | |||||
چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | جسم موسی از کلوخی بود نیز |
طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش
این عجایب دید آن شاه جهود | جز که طنز و جز که انکارش نبود | |||||
ناصحان گفتند از حد مگذران | مرکب استیزه را چندین مران | ۸۷۰ | ||||
ناصحان را دست بست و بند کرد | ظلم را پیوند در پیوند کرد | |||||
بانگ آمد کار چون اینجا رسید | پای دار ای سگ که قهر ما رسید | |||||
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | حلقه گشت و آنجهودانرا بسوخت | |||||
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا | سوی اصل خویش رفتند انتها | |||||
هم ز آتش زاده بودند آن فریق | جزوها را سوی کل باشد طریق | ۸۷۵ | ||||
آتشی بودند مؤمنسوز و بس | سوخت خود را آتش ایشان چو خس | |||||
آنک بودست اُمُهٌ اَلهاویه | هاویه آمد مر او را زاویه | |||||
مادر فرزند جویان ویست | اصلها مر فرعها را در پیست | |||||
آب اندر حوض اگر زندانیست | باد نشفش میکند کار کانیست | |||||
میرهاند میبرد تا معدنش | اندک اندک تا نبینی بردنش | ۸۸۰ | ||||
وین نفس جانهای ما را همچنان | اندک اندک دزدد از حبس جهان | |||||
تا اِلَیهِ یَصعَد اطیابُ الْکلِمْ | صاعداً مِنّا اِلی حَیثُ علِمْ | |||||
تَرتَقی انفاسُنا بالْمُنتقی | مُتحفا منّا الی دار الْبقا |