برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۴۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۴۱
 

عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود

  رو بآتش کرد شه کای تندخو آن جهانْ سوزِ طبیعی خوت کو  
  چون نمی‌سوزی چه شد خاصیتت یا ز بخت ما دگر شد نیتت  
  می نبخشایی تو بر آتش‌پرست آنک نپرستد ترا او چون برست  ۸۲۵
  هرگز ای آتش تو صابر نیستی چون نسوزی چیست قادر نیستی  
  چشم‌بندست این عجب یا هوش‌بند چون نسوزد آتش افروز بلند  
  جادوی کردت کسی یا سیمیاست یا خلاف طبع تو از بخت ماست  
  گفت آتش من همآنم آتشم اندر آ تا تو ببینی تابشم  
  طبع من دیگر نگشت و عنصرم تیغ حقّم هم بدستوری برم  ۸۳۰
  بر در خرگه سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان  
  ور بخرگه بگذرد بیگانه‌رو حمله بیند از سگان شیرانه او  
  من ز سگ کم نیستم در بندگی کم ز ترکی نیست حق در زندگی  
  آتش طبعت اگر غمگین کند سوزش از امر ملیک دین کند  
  آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین نهد  ۸۳۵
  چونک غم بینی تو استغفار کن غم بامر خالق آمد کار کُن  
  چون بخواهد عین غم شادی شود عین بند پای آزادی شود  
  باد و خاک و آب و آتش بنده‌اند با من و تو مرده با حق زنده‌اند  
  پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام  
  سنگ بر آهن زنی بیرون جهد هم بامر حق قدم بیرون نهد  ۸۴۰
  آهن و سنگ ستم بر هم مزن کین دو می‌زایند همچون مرد و زن  
  سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک تو ببالاتر نگر ای مرد نیک  
  کین سبب را آن سبب آورد پیش بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش