برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۴۸

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۰
مثنوی معنوی
 

  بانک می‌زد در میان آن گروه پُر همی شد جان خلقان از شکوه  
  خلق خود را بعد از آن بیخویشتن می‌فکندند اندر آتش مرد و زن  
۸۰۵  بی‌موکل بی‌کشش از عشق دوست زآنک شیرین کردن هر تلخ ازوست  
  تا چنان شد کآن عوانان خلق را منع میکردند کآتش در میا  
  آن یهودی شد سیه‌رو و خجل شد پشیمان زین سبب بیماردل  
  کاندر ایمان خلق عاشق‌تر شدند در فنای جسم صادقتر شدند  
  مکر شیطان هم درو پیچید شُکر دیو هم خود را سیه‌رو دید شُکر  
۸۱۰  آنچ می‌مالید در روی کسان جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن  
  آنک می‌درید جامهٔ خلق چُست شد دریده آن او ایشان دُرست  

کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمد را علیه‌السلام بتسخر خواند

  آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند نام احمد را دهانش کژ بماند  
  باز آمد کای محمد عفو کن ای ترا الطاف و علم مِن لَدُن  
  من ترا افسوس می‌کردم ز جهل من بُدم افسوس را منسوب و اهل  
۸۱۵  چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد میلش اندر طعنهٔ پاکان برد  
  چون خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس  
  چون خدا خواهد که‌مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند  
  ایخنک چشمی که آن گریان اوست ای همایون دل که آن بریان اوست  
  آخر هر گریه آخر خنده‌ایست مرد آخر بین مبارک بنده‌ایست  
۸۲۰  هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکی روان رحمت شود  
  باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانْت بر روید خُضَر  
  اشک خواهی رحم کن بر اشک بار رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر