برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۲۷
 

  گاو که بْوَد تا تو ریش او شوی خاک چه بود تا حشیش او شوی  
  چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد  ۵۳۵
  عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن چه باشد ای عنود  
  روح می‌بردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین  
  خویشتن را مسخ کردی زین سُفول زآن وجودی که بد آن رشک عقول  
  پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این بغایت دون بود  
  اسب همت سوی اختر تاختی آدم مسجود را نشناختی  ۵۴۰
  آخر آدم‌زادهٔ ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف  
  چند گوئی من بگیرم عالمی این جهان را پر کنم از خود همی  
  گر جهان پر برف گردد سر بسر تابِ خور بگدازدش با یک نظر  
  وِزْرِ او و صد وزیر و صد هزار نیست گرداند خدا از یک شرار  
  عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهرآب را شربت کند  ۵۴۵
  آن گمان‌انگیز را سازد یقین مهرها رویاند از اسبابِ کین  
  پرورد در آتش ابراهیم را ایمنیّ روح سازد بیم را  
  از سبب سوزیش من سوداییم در خیالاتش چو سوفسطاییم  

مکر دین انگیختن وزیر در اضلال قوم

  مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست  
  در مریدان در فکند از شوق سوز بود در خلوت چهل پنجاه روز  ۵۵۰
  خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او  
  لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت دو تو  
  گفته ایشان نیست ما را بی تو نور بی عصاکش چون بود احوال کور  
  از سر اکرام و از بهر خدا بیش ازین ما را مدار از خود جدا