برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۳۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۶
مثنوی معنوی
 

  مر جمادی را کند فضلش خبیر عاقلان را کرده قهر او ضریر  
  جان و دل را طاقت آن جوش نیست با که گویم در جهان یک گوش نیست  
۵۱۵  هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت  
  کیمیا سازست چه بود کیمیا معجزه بخش است چه بود سیمیا  
  این ثنا گفتن ز من ترک ثناست کین دلیل هستی و هستی خطاست  
  پیش هست او بباید نیست بود چیست هستی پیش او کور و کبود  
  گر نبودی کور زو بگداختی گرمی خورشید را بشناختی  
۵۲۰  ور نبودی او کبود از تعزیت کی فسردی همچو یخ این ناحیت  

بیان خسارت وزیر درین مکر

  همچو شه نادان و غافل بد وزیر پنجه می‌زد با قدیم ناگزیر  
  با چنان قادر خدایی کز عدم صد چو عالم هست گرداند بدم  
  صد چو عالم در نظر پیدا کند چون که چشمت را بخود بینا کند  
  گر جهان پیشت بزرگ و بی‌بنیست پیش قدرت ذرهٔ می‌دان که نیست  
۵۲۵  اینجهان خود حبس جانهای شماست هین روید آن سو که صحرای شماست  
  اینجهان محدود آنخود بیحدست نقش و صورت پیش آن معنی سدست  
  صد هزاران نیزهٔ فرعون را در شکست از موسئی با یک عصا  
  صد هزاران طب جالینوس بود پیش عیسی و دمش افسوس بود  
  صد هزاران دفتر اشعار بود پیش حرف امّئی اش عار بود  
۵۳۰  با چنین غالب خداوندی کسی چون نمیرد گر نباشد او خسی  
  بس دل چون کوه را انگیخت او مرغ زیرک با دو پا آویخت او  
  فهم و خاطر تیز کردن نیست راه جز شکسته می‌نگیرد فضل شاه  
  ای بسا گنج آگنان کُنج‌کاو کآن خیال‌اندیش را شد ریش گاو