برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۴
مثنوی معنوی
 

۴۷۰  در یکی گفته که امر و نهی‌هاست بهر کردن نیست شرح عجز ماست  
  تا که عجز خود بینیم اندر آن قدرت او را بدانیم آن زمان  
  در یکی گفته که عجز خود مبین کفر نعمت کردنست آن عجز هین  
  قدرت خود بین که این قدرت ازوست قدرت تو نعمت او دان که هوست  
  در یکی گفته کزین دو بر گذر بت بود هر چه بگنجد در نظر  
۴۷۵  در یکی گفته مکش این شمع را کین نظر چون شمع آمد جمع را  
  از نظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیمشب شمع وصال  
  در یکی گفته بکش باکی مدار تا عوض بینی نظر را صد هزار  
  که ز کشتن شمع جان افزون شود لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود  
  ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش بیش آمد پیش او دنیا و بیش  
۴۸۰  در یکی گفته که آنچت داد حق بر تو شیرین کرد در ایجاد حق  
  بر تو آسان کرد و خوش آنرا بگیر خویشتن را در میفگن در زحیر  
  در یکی گفته که بگذار آن خود کان قبول طبع تو ردّست و بد  
  راههای مختلف آسان شدست هر یکی را ملتی چون جان شدست  
  گر میسر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر ازو آگه بدی  
۴۸۵  در یکی گفته میسر آن بود که حیوة دل غذای جان بود  
  هرچ ذوق طبع باشد چون گذشت بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت  
  جز پشیمانی نباشد ریع او جز خسارت پیش نارد بیع او  
  آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسّر عاقبت  
  تو معسر از میسر باز دان عاقبت بنگر جمال این و آن  
۴۹۰  در یکی گفته که استادی طلب عاقبت‌بینی نیابی در حسب  
  عاقبت دیدند هر گون ملتی لاجرم گشتند اسیر زَلتی