برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۲۱
 

  چون بحق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو در بندان ما  ۴۱۰
  جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود وز خوف زوال  
  نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر نی بسوی آسمان راه سفر  
  خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مقال  
  دیو را چون حور بیند او بخواب پس ز شهوت ریزد او با دیو آب  
  چونک تخم نسل را در شوره ریخت او بخویش آمد خیال از وی گریخت  ۴۱۵
  ضعف سر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقش پدید ناپدید  
  مرغ بر بالا پران و سایه‌اش میدود بر خاک پرّان مرغ‌وش  
  ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندانک بی‌مایه شود  
  بی‌خبر کآن عکس آنمرغ هواست بیخبر کی اصل آن سایه کجاست  
  تیر اندازد بسوی سایه او ترکشش خالی شود از جست و جو  ۴۲۰
  ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت  
  سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش وا رهاند از خیال و سایه‌اش  
  سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا  
  دامن او گیر زوتر بی‌گمان تا رهی در دامن آخر زمان  
  کَیفَ مدالظّلّ نقش اولیاست کو دلیل نور خورشید خداست  ۴۲۵
  اندرین وادی مرو بی این دلیل لا اُحب الافلین گو چون خلیل  
  رو ز سایه آفتابی را بیاب دامن شه شمس تبریزی بتاب  
  ره ندانی جانب این سور و عرس از ضیاءالحق حسام‌الدین بپرس  
  ور حسد گیرد ترا در ره گلو در حسد ابلیس را باشد غلو  
  کو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد  ۴۳۰
  عقبهٔ زین صعب تو در راه نیست ای خنک آنکش حسد همراه نیست