برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۶
مثنوی معنوی
 

  راه جان مر جسم را ویران کند بعد از آن ویرانی آبادان کند  
  کرد ویران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش کند معمورتر  
  آب را ببرید و جو را پاک کرد بعد از آن در جو روان کرد آب خورد  
  پوست را بشکافت و پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بر دمید  
۳۱۰  قلعه ویران کرد و از کافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج و سد  
  کار بی‌چونرا که کیفیت نهد این که گفتم این ضرورت میدهد  
  گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین  
  نی چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنان حیران و غرق و مست دوست  
  آن یکیرا روی او شد سوی دوست وآن یکیرا روی او خود روی اوست  
۳۱۵  روی هر یک مینگر میدار پاس بوک گردی تو ز خدمت روشناس  
  چون بسی ابلیس آدم‌روی هست پس بهر دستی نشاید داد دست  
  زآنک صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آنمرغ گیر  
  بشنود آنمرغ بانگ جنس خویش از هوا آید بیاید دام و نیش  
  حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زان فسون  
۳۲۰  کار مردان روشنی و گرمیست کار دونان حیله و بی‌شرمیست  
  شیر پشمین از برای کد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند  
  بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را أولوا الالباب ماند  
  آنشراب حق ختامش مشک ناب باده را ختمش بود گند و عذاب  

داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب

  بود شاهی در جهودان ظلم ساز دشمن عیسی و نصرانی گداز  
۳۲۵  عهد عیسی بود نوبت آن او جان موسی او و موسی جان او