برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۱۳
 

  آنکسی را کش چنین شاهی کشد سوی بخت و بهترین جاهی کشد  
  گر ندیدی سود او در قهر او کی شدی آن لطف مطلق قهرجو  
  بچه می‌لرزد از آن نیش حجام مادر مشفق در آن دم شادکام  
  نیم جان بستاند و صد جان دهد آنک در وهمت نیاید آن دهد  ۲۴۵
  تو قیاس از خویش می‌گیری ولیک دور دور افتادهٔ بنگر تو نیک  

حکایت مرد بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان

  بود بقالی و وی را طوطیی خوش‌نوائی سبز گویا طوطیی  
  در دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران  
  در خطاب آدمی ناطق بدی در نوای طوطیان حاذق بدی  
  جست از سوی دکان سویی گریخت شیشهای روغن گل را بریخت  ۲۵۰
  از سوی خانه بیامد خواجه‌اش بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش  
  دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب  
  روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت آه کرد  
  ریش بر می‌کند و میگفت ای دریغ کافتاب نعمتم شد زیر میغ  
  دست من بشکسته بودی آنزمان که زدم من بر سر آن خوش زبان  ۲۵۵
  هدیها می‌داد هر درویش را تا بیابد نطق مرغ خویش را  
  بعد سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته بد نومیدوار  
  مینمود آن مرغ را هر گون شگفت تا که باشد کاندر آید او بگفت  
  جولقی سر برهنه می‌گذشت با سر بی مو چو پشت طاس و طشت  
  طوطی اندر گفت آمد در زمان بانگ بر درویش زد چون عاقلان  ۲۶۰
  از چه ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی  
  از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را