برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۲۰۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  گندمی خورشید آدم را کسوف چون ذنب شعشاع بدری را خسوف  
  اینت لطف دل که از یک مشت گل ماه او چون می‌شود پروین‌گسل  
  نان چو معنی بود خوردش سود بود چونک صورت گشت انگیزد جحود  
  همچو خار سبز کاشتر می‌خورد زان خورش صد نفع و لذت می‌برد  
  چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت  
  می‌دراند کام و لنجش ای دریغ کانچنان ورد مربی گشت تیغ  
  نان چو معنی بود بود آن خار سبز چونک صورت شد کنون خشکست و گبز  
  تو بدان عادت که او را پیش ازین خورده بودی ای وجود نازنین  
  بر همان بو می‌خوری این خشک را بعد از آن کامیخت معنی با ثری  
  گشت خاک‌آمیز و خشک و گوشت‌بر زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر  
  سخت خاک‌آلود می‌آید سخن آب تیره شد سر چه بند کن  
  تا خدایش باز صاف و خوش کند او که تیره کرد هم صافش کند  
  صبر آرد آرزو را نه شتاب صبر کن والله اعلم بالصواب  


تم المجلد الاول من المثنوی المعنوی