این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
از پی نظارهی او حور و جان | پر شده آفاق هر هفت آسمان | |||||
خویشتن آراسته از بهر او | خود ورا پروای غیر دوست کو | |||||
آنچنان پر گشته از اجلال حق | که درو هم ره نیابد آل حق | |||||
لا یسع فینا نبی مرسل | والملک و الروح ایضا فاعقلوا | |||||
گفت ما زاغیم همچون زاغ نه | مست صباغیم مست باغ نه | |||||
چونک مخزنهای افلاک و عقول | چون خسی آمد بر چشم رسول | |||||
پس چه باشد مکه و شام و عراق | که نماید او نبرد و اشتیاق | |||||
آن گمان بر وی ضمیر بد کند | کو قیاس از جهل و حرص خود کند | |||||
آبگینهی زرد چون سازی نقاب | زرد بینی جمله نور آفتاب | |||||
بشکن آن شیشهی کبود و زرد را | تا شناسی گرد را و مرد را | |||||
گرد فارس گرد سر افراشته | گرد را تو مرد حق پنداشته | |||||
گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین | چون فزاید بر من آتشجبین | |||||
تا تو میبینی عزیزان را بشر | دانک میراث بلیسست آن نظر | |||||
گر نه فرزندی بلیسی ای عنید | پس به تو میراث آن سگ چون رسید | |||||
من نیم سگ شیر حقم حقپرست | شیر حق آنست کز صورت برست | |||||
شیر دنیا جوید اشکاری و برگ | شیر مولی جوید آزادی و مرگ | |||||
چونک اندر مرگ بیند صد وجود | همچو پروانه بسوزاند وجود | |||||
شد هوای مرگ طوق صادقان | که جهودان را بد این دم امتحان | |||||
در نبی فرمود کای قوم یهود | صادقان را مرگ باشد گنج و سود | |||||
همچنانک آرزوی سود هست | آرزوی مرگ بردن زان بهست | |||||
ای جهودان بهر ناموس کسان | بگذرانید این تمنا بر زبان | |||||
یک جهودی این قدر زهره نداشت | چون محمد این علم را بر فراشت |