این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۲
مثنوی معنوی
تو مگو ما را بدان شه بار نیست | با کریمان کارها دشوار نیست |
بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر باشارت الهی بود نه بهوای نفس و تأمل فاسد
کشتن این مرد بر دست حکیم | نی پی امید بود و نه ز بیم | |||||
او نکشتش از برای طبع شاه | تا نیامد امر و الهام اله | |||||
آن پسر را کش خضر ببرید حلق | سرّ آن را در نیابد عام خلق | |||||
۲۲۵ | آنک از حق یابد او وحی و جواب | هرچه فرماید بود عین صواب | ||||
آنک جان بخشد اگر بکشد رواست | نایبست و دست او دست خداست | |||||
همچو اسمعیل پیشش سر بنه | شاد و خندان پیش تیغش جان بده | |||||
تا بماند جانت خندان تا ابد | همچو جان پاک احمد با احد | |||||
عاشقان جام فرح آنگه کشند | که بدست خویش خوبانشان کشند | |||||
۲۳۰ | شاه آن خون از پی شهوت نکرد | تو رها کن بدگمانی و نبرد | ||||
تو گمان بردی که کرد آلودگی | در صفا غش کی هلد پالودگی | |||||
بهر آنست این ریاضت وین جفا | تا بر آرد کوره از نقره جُفا | |||||
بهر آنست امتحان نیک و بد | تا بجوشد بر سر آرد زر زَبد | |||||
گر نبودی کارش الهام اله | او سگی بودی دراننده نه شاه | |||||
۲۳۵ | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | نیک کرد او لیک نیک بد نما | ||||
گر خضر در بحر کشتی را شکست | صد درستی در شکست خضر هست | |||||
وهم موسی با همه نور و هنر | شد از آن محجوب تو بی پر مپر | |||||
آن گل سرخست تو خونش مخوان | مست عقلست او تو مجنونش مخوان | |||||
گر بدی خون مسلمان کام او | کافرم گر بردمی من نام او | |||||
۲۴۰ | میبلرزد عرش از مدح شقی | بدگمان گردد ز مدحش متقی | ||||
شاه بود و شاه بس آگاه بود | خاص بود و خاصهٔ الله بود |