این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
وانچ لله میکنم تقلید نیست | نیست تخییل و گمان جز دید نیست | |||||
ز اجتهاد و از تحری رستهام | آستین بر دامن حق بستهام | |||||
گر همیپرم همیبینم مطار | ور همیگردم همیبینم مدار | |||||
ور کشم باری بدانم تا کجا | ماهم و خورشید پیشم پیشوا | |||||
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست | بحر را گنجایی اندر جوی نیست | |||||
پست میگویم به اندازهی عقول | عیب نبود این بود کار رسول | |||||
از غرض حرم گواهی حر شنو | که گواهی بندگان نه ارزد دو جو | |||||
در شریعت مر گواهی بنده را | نیست قدری وقت دعوی و قضا | |||||
گر هزاران بنده باشندت گواه | بر نسنجد شرع ایشان را به کاه | |||||
بندهی شهوت بتر نزدیک حق | از غلام و بندگان مسترق | |||||
کین بیک لفظی شود از خواجه حر | وان زید شیرین میرد سخت مر | |||||
بندهی شهوت ندارد خود خلاص | جز به فضل ایزد و انعام خاص | |||||
در چهی افتاد کان را غور نیست | وان گناه اوست جبر و جور نیست | |||||
در چهی انداخت او خود را که من | درخور قعرش نمییابم رسن | |||||
بس کنم گر این سخن افزون شود | خود جگر چه بود که خارا خون شود | |||||
این جگرها خون نشد نه از سختی است | غفلت و مشغولی و بدبختی است | |||||
خون شود روزی که خونش سود نیست | خون شو آن وقتی که خون مردود نیست | |||||
چون گواهی بندگان مقبول نیست | عدل او باشد که بندهی غول نیست | |||||
گشت ارسلناک شاهد در نذر | زانک بود از کون او حر بن حر | |||||
چونک حرم خشم کی بندد مرا | نیست اینجا جز صفات حق در آ | |||||
اندر آ کزاد کردت فضل حق | زانک رحمت داشت بر خشمش سبق | |||||
اندر آ اکنون که رستی از خطر | سنگ بودی کیمیا کردت گهر | |||||
رستهای از کفر و خارستان او | چون گلی بشکف به سروستان هو |