برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

  او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبی و هر ولی  
  آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجده‌گاه  
  در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزااش کاهلی  
  گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل  
  گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی  
  آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من  
  آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست  
  آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعله‌ای آمد پدید  
  آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان  
  در شجاعت شیر ربانیستی در مروت خود کی داند کیستی  
  در مروت ابر موسیی بتیه کمد از وی خوان و نان بی‌شبیه  
  ابرها گندم دهد کان را بجهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد  
  ابر موسی پر رحمت بر گشاد پخته و شیرین بی زحمت بداد  
  از برای پخته‌خواران کرم رحمتش افراخت در عالم علم  
  تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا کم نشد یک روز زان اهل رجا  
  تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند  
  امت احمد که هستید از کرام تا قیامت هست باقی آن طعام  
  چون ابیت عند ربی فاش شد یطعم و یسقی کنایت ز آش شد  
  هیچ بی‌تاویل این را در پذیر تا در آید در گلو چون شهد و شیر  
  زانک تاویلست وا داد عطا چونک بیند آن حقیقت را خطا  
  آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست عقل کل مغزست و عقل جزو پوست