برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۱۱
 

  تا کنیزک در وصالش خوش شود آب وصلش دفع آن آتش شود  
  شه بدو بخشید آن مه‌روی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را  ۲۰۰
  مدت شش ماه می‌راندند کام تا بصحت آمد آن دختر تمام  
  بعد از آن از بهر او شربت بساخت تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت  
  چون ز رنجوری جمال او نماند جان دختر در وبال او نماند  
  چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک‌اندک در دل او سرد شد  
  عشقهائی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود  ۲۰۵
  کاش کان هم ننگ بودی یکسری تا نرفتی بر وی آن بد داوری  
  خون دوید از چشم همچون جوی او دشمن جان وی آمد روی او  
  دشمن طاوس آمد پرّ او ای بسی شه را بکشته فرّ او  
  گفت من آن آهوم کز ناف من ریخت آن صیاد خون صاف من  
  ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندش برای پوستین  ۲۱۰
  ای من آن پیلی که زخم پیل‌بان ریخت خونم از برای استخوان  
  آنک کشتستم پی مادون من می‌نداند که نخسبد خون من  
  بر منست امروز و فردا بر ویست خونچون من کس چنین ضایع کیست  
  گر چه دیوار افکند سایه دراز باز گردد سوی او آن سایه باز  
  این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا  ۲۱۵
  این بگفت و رفت در دم زیر خاک آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک  
  ز آنک عشق مردگان پاینده نیست زآنک مرده سوی ما آینده نیست  
  عشق زنده در روان و در بصر هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر  
  عشق آن زنده کزین کو باقیست کز شراب جان‌فزایت ساقیست  
  عشق آن بگزین که جمله انبیا یافتند از عشق او کار و کیا  ۲۲۰