برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

  ور ز دستت دیو خاتم را ببرد پادشاهی فوت شد بختت بمرد  
  بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد بر شما محتوم تا یوم التناد  
  مکر خود را گر تو انکار آوری از ترازو و آینه کی جان بری  
  بود لقمان پیش خواجه‌ی خویشتن در میان بندگانش خوارتن  
  می‌فرستاد او غلامان را به باغ تا که میوه آیدش بهر فراغ  
  بود لقمان در غلامان چون طفیل پر معانی تیره‌صورت همچو لیل  
  آن غلامان میوه‌های جمع را خوش بخوردند از نهیب طمع را  
  خواجه را گفتند لقمان خورد آن خواجه بر لقمان ترش گشت و گران  
  چون تفحص کرد لقمان از سبب در عتاب خواجه‌اش بگشاد لب  
  گفت لقمان سیدا پیش خدا بنده‌ی خاین نباشد مرتضی  
  امتحان کن جمله‌مان را ای کریم سیرمان در ده تو از آب حمیم  
  بعد از آن ما را به صحرایی کلان تو سواره ما پیاده می‌دوان  
  آنگهان بنگر تو بدکردار را صنعهای کاشف الاسرار را  
  گشت ساقی خواجه از آب حمیم مر غلامان را و خوردند آن ز بیم  
  بعد از آن می‌راندشان در دشتها می‌دویدند آن نفر تحت و علا  
  قی در افتادند ایشان از عنا آب می‌آورد زیشان میوه‌ها  
  چون که لقمان را در آمد قی ز ناف می بر آمد از درونش آب صاف  
  حکمت لقمان چو داند این نمود پس چه باشد حکمت رب الوجود  
  یوم تبلی والسرائر کلها بان منکم کامن لا یشتهی