برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۸۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  همچو چشمه‌ی سلسبیل و زنجبیل هست در حکم بهشتی جلیل  
  چار جوی جنت اندر حکم ماست این نه زور ما ز فرمان خداست  
  هر کجا خواهیم داریمش روان همچو سحر اندر مراد ساحران  
  همچو این دو چشمه‌ی چشم روان هست در حکم دل و فرمان جان  
  گر بخواهد رفت سوی زهر و مار ور بخواهد رفت سوی اعتبار  
  گر بخواهد سوی محسوسات رفت ور بخواهد سوی ملبوسات رفت  
  گر بخواهد سوی کلیات راند ور بخواهد حبس جزویات ماند  
  همچنین هر پنج حس چون نایزه بر مراد و امر دل شد جایزه  
  هر طرف که دل اشارت کردشان می‌رود هر پنج حس دامن‌کشان  
  دست و پا در امر دل اندر ملا همچو اندر دست موسی آن عصا  
  دل بخواهد پا در آید زو به رقص یا گریزد سوی افزونی ز نقص  
  دل بخواهد دست آید در حساب با اصابع تا نویسد او کتاب  
  دست در دست نهانی مانده است او درون تن را برون بنشانده است  
  گر بخواهد بر عدو ماری شود ور بخواهد بر ولی یاری شود  
  ور بخواهد کفچه‌ای در خوردنی ور بخواهد همچو گرز ده‌منی  
  دل چه می‌گوید بدیشان ای عجب طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب  
  دل مگر مهر سلیمان یافتست که مهار پنج حس بر تافتست  
  پنج حسی از برون میسور او پنج حسی از درون مامور او  
  ده حس است و هفت اندام و دگر آنچ اندر گفت ناید می‌شمر  
  چون سلیمانی دلا در مهتری بر پری و دیو زن انگشتری  
  گر درین ملکت بری باشی ز ریو خاتم از دست تو نستاند سه دیو  
  بعد از آن عالم بگیرد اسم تو دو جهان محکوم تو چون جسم تو